تصمیم گرفته ام با تو باشم .. برای تو ..
با تو بودن زیبا و دلنشین است .هیچ احساسی را برتر از حسی که با تو دارم نمی دانم .
احساس بودن ، احساس غرور و احساس زندگی
برایم قابل تصور نبود ...
هیچگاه تصویر نمی کردم با تو بودن را
آنقدر تو را معصوم و زیبا می دیدم که نمی دانستم خداوند به چه بهانه ای مرا در کنار تو خواهد گذاشت!
به چه بهانه ای ؟!
خدا بهانه اش را در او دید ، شاید اگر او را بهانه نمی کرد من بهانه ای نداشتم برای با تو بودن ..
شاید اگر او را از تو دور نمی کرد من هیچگاه خود را به تو نزدیک نمی یافتم !
شاید او بود بهانه ما ...
گرچه من نمی خواستم نزدیکی به تو را به قیمت دوری از او...
می دانم که در پس همه این بهانه ها حکمتی است که از آن بی خبرم!
رسیدن به تو را از کسی خواستم که هیچگاه باور نداشتم بشنود صدایم را ..
من تو را از او خواستم و او نیز به من آنچه را داد که خواسته بودم ..
اگر چه احساس می کردم دیر صدایم را شنیده ولی می دانم در این نیز حکمتی است که از آن بی خبرم!
NA
تمام وجودم تقدیم تو بادددددددددددددددددددددددددددددد
مرسیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
قابل عزیزمو نداشت..